خداوند، فرصتها را میآفریند و انسان فرصتها را برمیگزیند. اگر امکان گزینش معنیدار فرصتها را به عنوان یک قدرت انتخاب مستقل برای انسان در نظر بگیریم، آنگاه مبحث توسعه اقتصادی، میتواند به عنوان یک مطالعه علمی مطرح شود.
در این شرایط، موضوع توسعه اقتصادی، شناخت الگویی خواهد بود که در آن، رفتار انتخابکنندگان برای دستیابی به وضعیتی بهینه با توجه به متغیرهای قطعی و احتمالی مورد بررسی قرار میگیرد.
با این وجود، این سؤال مطرح میشود که چگونه برای رفتاری که به طور مستقل تحقق خارجی دارد، میتوان عبارت «اسلامی» را نیز منظور کرد؟
نکته اساسی در این استفهام، بیتوجهی به تطابق موضوع بررسی علمی و پایدار توسعه، بدون توجه به فطرت بشری به طور جامع ممکن نیست.
به عبارت دیگر جداسازی نظرات توسعه از بخشی از گرایشهای فطری انسانی به عنوان مهمترین عامل توسعه، غیرعقلانی است و بنابراین زمانی که الگویی را برای توسعه تدارک میبینیم، این الگو ضرورتاً باید با گرایشهای فطری انتخابکننده نیز هماهنگی داشته باشد.
با نگاهی به ادبیات غربی میتوان گفت که ترجمه غربی واژههایی نظیر «رشد» یا »توسعه» عموماً همان مفاهیم و خصوصیاتی را که نظام اسلامی به دنبال آن است، پیگیری نمیکند.
واژههای متداول رشد و توسعه در ادبیات مصطلح دانشگاهی به ترتیب ترجمه شده از کلمات: »Growth» و «Development» است. در حالی که کلمه »رشد» در ادبیات اسلامی، مفهومی پویاتر و بسیار فراگیرتر از مفهوم غربی آن است.
مفهوم متعارف و غربی «رشد» به عنوان یک پدیده کمی صرفاً به معنای تغییرات در میزان تولیدات و یا به عبارت دیگر در تولید خالص سالانه ملی و در نتیجه درآمد ملی است.
حتی متفکران اقتصادی با گرایش مارکسیستی نیز مفهوم کمی رشد را پذیرفتهاند و اگرچه برخی از آنها رشد را تحت عنوان «افزایش تولید برای هر کارگر شاغل» یا «افزایش محصول صنعتی سرانه»، «پویش تراکم سرمایه» و یا «افزایش کل محصول ملی» تلقی کردهاند، لیکن به نظر میرسد آنچه این متفکران مورد تحلیل قرار دادهاند همان مفهوم مصطلح و کمی رشد درآمد ملی است که از متفکران اقتصاد اثباتی اقتباس کردهاند.
تاریخ نشان داده است که توسعه اقتصادی جهان در قرون دوم و سوم هجری، مدیون فرهنگ اسلامی بوده است.
مفهوم رشد در ادبیات اقتصاد اسلامی به طور بنیانی با مفهوم آن در سایر مکاتب اقتصادی متفاوت است و چه بسا جوامعی که طبق شاخصهای آماری درآمد ملی از روند رشد فزایندهای برخوردارند و طبق اصطلاحات اقتصاد غربی رشد بالایی دارند، ولی با تکیه به مفاهیم اسلامی ممکن است جوامعی کمرشد به حساب آیند و برعکس برخی جوامع در قالب مفاهیم اسلامی رشد یافته قلمداد میشوند، در حالی که در اصطلاح اقتصاد متداول فاقد رشد یا کمرشد تلقی میگردند.
به همین علت، طرح نظریات توسعه اقتصادی در یک قرن اخیر درواقع نوعی واکنش جمعی به نارسایی و یا آسیبپذیری اقتصاد اثباتی بوده است.
اگرچه قبل از بحران بزرگ اقتصاد اثباتی، برنامهریزی برای توسعه مفهومی غیرعلمی تلقی میشد و از نظر برخی اقتصاددانان اثباتی هر نوع مداخله دولت منجر به وخیمتر شدن وضعیت اقتصادی تلقی میگردید و به نظر برخی از این متفکران، «آنچه که هست»، در عین حال «بهترین وضعیت» محسوب میشد، ولی همانگونه که اشاره شد، همیشه «آنچه که هست» «بهترین» نبود. درواقع طرح و مقایسه »بهتر» و «بدتر» از نظر فلسفی مبتنی بر قدرتی فطری است که در انسان به ودیعه گذاشته شده و به همین علت بعد از جنگ جهانی دوم، مسئله مداخله دولت با جدیت بیشتری مورد توجه قرار گرفت و نظریات کینز و مارکس که هر دو با روشهای خاصی مداخله دولت را مطرح میکردند، مورد استقبال دولتها و علمای علم اقتصاد قرار گرفت.
همانطور که میدانیم واژه مصطلح «توسعه»، ترجمه کلمه «Development» است که بعد از جنگ جهانی دوم که مسئله نوسازی خرابیهای جنگ مطرح بود، رایج شد.
اگرچه مفهوم توسعه در جنبه واژه شناختی آن، خارج شدن از یک «پوسته بسته» (envelop) و یا خروج از یک دوران سنتی را تلقی میکند، لیکن مفهوم مصطلح و رایجع توسعه در دیدگاه متفکران غربی، بیشتر فراهمسازی پیشنیازهایی است که رشد مداوم تولید را تضمین کند. برای مثال طبق تعریف «کیند برگر»: «توسعه اقتصادی افزایش ظرفیت تولیدی اقتصاد» و یا براساس تعریف مکلوپ: «کاربرد منابع تولیدی به نحوی که موجب رشد بالقوه مداوم درآمد سرانه یک جامعه گردد و ... همچنین طبق تعریف مایکل تودارو: «اقتصاد توسعه علاوه بر اینکه به تخصیص منابع تولیدی کمیاب (بلااستفاده) موجود و به رشد مستمر آن در طول زمان میپردازد، مکانیسمهای اقتصادی، اجتماعی و نهادی، چه عمومی و چه خصوصی که لازمه بهبود سریع (حداقل با معیارهای تاریخی) و وسیع سطح زندگی تودههای فقیر، بیسواد و گرفتار سوءتغذیه آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین است، سروکار دارد».
وقتی با دقت بیشتری به تعاریف جدید توسعه اقتصادی توجه میکنیم، بهتدریج نوعی همگرایی بین اقتصاد اثباتی و اقتصاد هنجاری مشاهده میشود و این همان چیزی است که میتواند در فضای اقتصاد اسلامی معنیدار باشد.
درواقع در اقتصاد اسلامی، توسعه دستاورد صرفاً نیروهای خصوصی نیست، بلکه این نیروها شرط اصلی و بدنه اساسی توسعه را تشکیل میدهند، ولی ناگزیرند از یک راهبرد عمومی تأثیرپذیر باشند. درنهایت هر چه هماهنگی و تعامل این دو جریان بیشتر مکمل یکدیگر باشد توسعه اقتصادی در حد بهینهتری قرار خواهد گرفت.
مفهوم «رشد» در ادبیات اسلامی، مفهومی پویاتر و بسیار فراگیرتر از مفهوم غربی آن است.
دولت اگرچه تاجر خوبی نیست، لیکن بدون دولت تجارت مختل خواهد شد و امنیت بازار همواره نیاز به دخالت دولت- ولی دخالتی موردی و ارشادی- خواهد داشت. درحقیقت هرچه دخالت دولت بیشتر به صورت غیرمستقیم و با استفاده از اهرمهای سیاسی صورت گیرد، به جای رونق رانتخواری، نیروهای خصوصی و فضای رقابتی گسترش خواهد یافت و این گسترش به نوبه خود موجبات توسعه اقتصادی را فراهم خواهد کرد.
به طور خلاصه میتوان روش برخورد متفکران اقتصادی را با توسعه از دو دیدگاه اصلی و فرعی بررسی کرد.
دیدگاه اصلی اکثر متفکران در رابطه با توسعه اقتصادی مبتنی بر رهیافتی اثباتی است، درحالی که در عمل این برخورد افراطی و به اصطلاح کلاسیک، در طول زمان منجر به ظهور برخوردی تفریطی برای دستهای دیگر از متفکران توسعه اقتصادی شده است.
به همین دلیل علت دیدگاه دوم براساس رهیافتی منبعث از هنجارهای خالص و از طریق مدلهای ساختگرایانه جریان توسعه را مورد تحلیل قرار میدهد.
این برخورد جدید درواقع پاسخی به ناسازگاری و یا عدم تناسب مدلهای اثباتی است که به صورت متفاوتی بهخصوص در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شده است.
همانگونه که گفتیم، مفهوم توسعه بهخصوص برای متفکران کلاسیک و حتی برای برخی متفکران معاصر مثل «جرالد، ام، مایر» استاد دانشگاه استانفورد و نیز «آرتورلویس» برنده جایزه نوبل، درواقع همان چیزی است که قبلاً نیز «آدام اسمیت» آن را تحت عنوان «پیشرفت طبیعی توانگری» نامیده بود و امروز نیز برای برخی از متفکران همین مفهوم تحت عنوان «اقتصاد توسعه» تلقی شده است.
چنین تضاربآرایی اقتصاد توسعه را صرفاً برمبنای طبیعی و اثباتی آن مورد توجه قرار داده و مدلهایی مجرد از انسان برای تحلیل جریان توسعه ارائه کرده است.
برخی از متفکران توسعه اقتصادی این دسته از تحلیلهای نظری را تحت عنوان «مراحل رشد اقتصادی» (Stage of economic growth) و بعضی آن را تحت عنوان «مدل مراحل خطی» (Linear stage model) تلقی کردهاند، درحالیکه هر دو عنوان یک مفهوم اثباتی از توسعه را ارائه میدهد.
در کنار این تلقی، دستهای دیگر از نظریهپردازان نومارکسیستی قرار دارند که با همین رهیافت ولی با نگرش دیگری تحت عنوان «نظریه سرمایهداری انحصاری» و «نظریه امپریالیسم» کوشیدهاند به بررسی و تجزیه و تحلیل و مفهوم توسعه و یا توسعه نیافتگی بپردازند.
به نظر میرسد. میتوان اکثر متفکران کلاسیک و نوکلاسیک در مورد توسعه را که به نحوی قایل به گذرگاهی ثابت و خطی برای انسان بودهاند، مثل اگوستکنت، روستو، روسو، بدن، مارکس و انگلس را تحت عنوان «نظریهپردازان خطی توسعه اقتصادی» قلمداد کرد.
مفهوم توسعه از دیدگاه این نظریهپردازان عموماً فرض دورههای متناوبی است که معمولاً کشورهای توسعهیافته از آن گذر کردهاند. بنابراین الگوی پیشنهادی نیز برای کشورهای توسعهنیافته تقلیدی از الگوهایی است که دسته از متفکران به عنوان الگوی توسعه پیشنهاد میکنند.
حال اگر این دورهها از دیدگاه اثباتی اگوستکنت بررسی شود، لازم است که جوامع توسعهنیافته از یک دوره ربانی به یک دوره فلسفی و سپس وارد یک دوره علمی شوند. به عبارت دیگر نفی روابط هنجاری و عدم مداخله آن در واقعیات، باعث جداسازی دوره ربانی از دوره علمی شده است این طرز تلقی بر پایه دیدگاه شهید مطهری نشان میدهد که از نظر اگوستکنت «خدا... یعنی چیزی مانند جزئی از جهان و عاملی در عرض سایر عوامل جهان» همین طرز تفکر را بهگونهای دیگر ولی در دو جناح فکری در آثار روستو و مارکس نیز میتوان مشاهده کرد. به طوری که روستو تاریخدان اقتصادی در یک موضعگیری ضد کمونیستی معتقد است «... هویت کلیه جوامع را میتوان با قرار دادن در یکی از پنج مقوله «جامع سنتی»، «شرایط مقدماتی برای خیز»، «به سوی رشد خودیار»، «کشش به سوی بلوغ» و «عصر مصرف انبوه»، برحسب ابعاد اقتصادی آنها بازشناخت. این مراحل صرفاً توصیفی و طریقی برای مشاهدات واقعی درباره توالی توسعه جوامع امروزی نیز نیستند. آنها دارای منطق پیوستگی درونیاند.
تاریخ نشان داده است که توسعه اقتصادی جهان در قرون دوم و سوم هجری، مدیون فرهنگ اسلامی بوده است.
به نظر نمیرسد چنین دیدگاه بنیادگرایی برای یک متفکر اقتصادی صرفاً در جریان یک تجزیه و تحلیل علمی خالص رخ داده باشد. خود روستو میگوید:
«...علت پیدایش این افکار... تکوین مطالعات درباره پویایی بر جهان کمونیسم و سیاستهای مناسب آمریکا در قبال اتحاد شوروی (سابق) و چین بودو ارایه نظریههایی درباره فرایند نوینسازی و نوینگرایی در مناطق در حال توسعه و سیاست مناسب ایالات متحده آمریکا در قبال آن بود که به همراه سایر همکاران در انستیتوی تکنولوژی ماساچوست (M.I.T) به طور گروهی انجام گرفت.
البته این بنیادگرایی فکری در توضیح مفهوم توسعه را میتوان نتیجه بنیادگرایی وسیعتری دانست که مارکسیستها، بهخصوص بعد از جنگ جهانی دوم ادعا میکردند.
مارکسیستها به استناد مارکس که گفته بود:
«در تولید اجتماعی لوازم معاش مردم به روابط قهری و لازم و مستقل از اراده آنها ملتزم میگردند» و بنابراین در گذر از مراحل توسعه فئودالیزم به سرمایهداری و تحول سرمایه داری به سوسیالیزم: «وجدان آدمی باعث شیوه زندگی او نیست، بلکه شیوه زندگی اجتماعی او باعث وجدانش میشود.» نتیجهگیری میکردند که مراحل توسعه اقتصادی براساس تحول ساختار اقتصاد، حتمی، علمی و غیرقابل برگشت است.
امروزه نگاهی عمومی به مسئله توسعه اقتصادی در سطح بینالمللی به خوبی نشان میدهد که توسعه تابع مراحل از قبل تدوینشدهای نیست و اگر در ایالات متحده آمریکا و یا انگلستان و یا جوامع دیگر، توسعه اقتصادی مراحل خاصی را دنبال کرده است ضرورتاً نمیتوان این مراحل را برای سایر کشورها به مثابه یک الگوی علمی تلقی کرد.
تجربه کشورهای آسیای شرقی مثل ژاپن، کره و ... نشان داد که توسعه اقتصادی حتی مقهور فرهنگهای خاصی نیست و چه بسا با تکیه به فرهنگ غیرغربی، توسعه از پایداری بیشتری برخوردار باشد.
اگر تاریخ توسعه اقتصادی را به طور عمیقتری مطالعه کنیم، در مییابیم که توسعه اقتصادی جهان در قرون دوم و سوم هجری (هشتم و نهم میلادی)، مدیون فرهنگ و الگوهای اسلامی بوده است.
مسئله اصلی برای پیگیری توسعه اقتصادی بهخصوص در جهان اسلام توجه به سازوکارهایی است که با حقایق فرهنگ اسلامی مطابقت دارد.
اسلام و تلاش انسانها برای کسب معاش فردی و اجتماعی را عامل اصلی توسعه میداند. به طوری که در سوره مدثر، آیه 38 آمده است: «هر کس مرهون چیزی است که فراهم میسازد». و این بنیان یک بنیان فطری است، زیرا سازوکار توسعه اقتصادی زمانی مثمر است که به وجود آورنده آن درونی و فطری باشد و تحتتأثیر بدعتهای خارجی قرار نگیرد. توسعهنیافتگی معلول بدعتها و بنیادگراییهایی است که بعضاً به صورت فرهنگ درآمده و ارتباطی با اسلام- آنگونه که هست- ندارد.
این بحث را در فرصتی دیگر پی خواهیم گرفت و خواهیم گفت که اسلام چگونه توسعه اقتصادی را حتی به عنوان یک اصل دینی تلقی کرده و مورد پذیرش و تأکید قرار داده است.